3 عکس های شادمهرعقیلی ودیگر هنرمندان 4 |
اگرصدبارمرا از خود بدانی دوستت دارم
به زندان جفایت هم کشانی دوستت دارم
چه سردقهرورزیدن چه حاصل ازجفاکردن
چه لایق بدانی وندانی بازدوستت دارم
اگرپرندگان پرواز را فراموش کنند
اگرمجنونها به سراغ لیلی خود نروند
اگرفرهادها به خواب شیرینشان نروند
واگر قلبهای عاشق تپیدن را فراموش کنند
من توراهرگز فراموش نخواهم کرد چون من
عاشقم پس هنگامی که گل سرخ گریه را سر می
دهد و پرستوهای عاشق به پرواز در آیند و نسیم
عشق خدائی به وزیدن در آید و هنگامی که لحظه ها می میرند مرا نیزبه یاد بیاور چه سهل است
گذراندن زمان وچه سخت است بازآوردنش دیروز
گذشت و حال در گذشت وآینده میآید و توهنوز عاشقی پس عاشقم باش وعاشق تو هستم
شاید همان فردا در گذر زمان بیاستد وفردائی
نباشد
· ای کاش آن روزنبود که امروز تنها بمانم
· ای کاش تو رانمی دیدم وچشمم کوربودو دلم سنگ
· تا عاشق نشوم
· ای کاش من هرگز بزرگ نمی شدم
· ای کاش همیشه کودک می ماندم
· ای کاش نوزادی که تکیه برشانه های مادرش می
· کند بودم
· ای کاش زندگی برای من بود نه من برای زندگی
· ای کاش پرنده بودم وپرواز می کردم به آسمان خیال
· ای کاش ماهی بودم ومی رسیدم به دریایی آبی بیکران وجود
· ای کاش دلت نرم بود و دروازه اش باز تا من وارد آن شوم
· و آخر ای کاش که دیوانه بودم یا کور یا سنگدل و
· یابمیرم شاید که دلت آرام بگیرد
· اگرصدبارمرا از خود بدانی دوستت دارم
· به زندان جفایت هم کشانی دوستت دارم
· چه سردقهرورزیدن چه حاصل ازجفاکردن
· چه لایق بدانی وندانی بازدوستت دارم
· من که باچشمات می گرفتم وضو
· دوباره دیدن تو شدبرایم یه آرزو
· می خوام برای آخرین باربگیرمت در آغوش
· شایدکه این بارغمت بشه برایم فراموش
· نوشتم نامه ای شایددلت برام بسوزه
· نیستی امادوستت دارم هنوزم که هنوزه
آنگاه که کوچک بودم دل بزرگی داشتم
اکنون که بزرگم بیشتر دل تنگم
ای کاش کودک باقی می ماندم تا حرفهایش
را از نگاهش می خواندند
نه امروز که هر چه فریاد بر می آورم
کسی صدایم را پاسخ نمی گوید
اما دل خوشم به این سکوت که
بهتر از هزار فریاد توخالی است
وبه راستی که سکوت بالاترین فریاد است
نمی دانم که در قید چه کسی هستی ، نمی دانم طرفدار چه عشقی هستی نمی دانم طرفدار خدایی یا بت پرست ، نمی دانم در این دنیای محشر به چه عشقی تا به حال نشسته ای ، اگر طرفدار عشق خدائی پس چرا عاشق کشی و بی وفائی و این قدر غم وغصه را با جدائی نصیب من می کنی خدا را با عاشق کشان کاری نیست و تو خود ناخدای روزگاری ، بر روی قایق کاغذی نشستم مثل ماه ی که روی ابر می نشیند. من به تو محتاجم فارغ کن مرا از غم جدائی وهمراه عشقم باش در دین ما بی وفائی گناه است غرورهم گناه است تومی دانی که تو نورماه ی و من نور فانوسم . تو زیبائی و من قرق سکوتم بشنو قصه مرا قصه پوچ و هیچی چون مرا سینه ام بازار آشفته راز نهفته است به تو احتیاج دارم بیا که همرازم توئی ،همرام توئی عاشقت منم صد افسوس که تو از رنگ زردم نمی فهمی که من عاشق بیچاره همراه و همراز می خواهم که یاری دهد مرا.
افسوس که مغروری...
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این شهر چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن کشور تو آن وطن دانش و صنعت
هرگز به دل انگیزی ایران کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهرغریبی که در آن فهم وسخن نیست
در مشهد ویزد وقم و کاشان و لرستان
لطفی است که در برلین و دهلی و پکن نیست
پاریس قشنگ است ولی نیست چو شیراز
لندن به دل انگیزی تهران کهن نیست